با خوشحالی دو روز یا بلکم چند روزیست خیابان می ساییدند و شهر را همچون عروسی که به حجله می رود می آرایند ، چاله های جاده را می گیرند به امید اینکه نوکر می آید ، البته نوکر به دید بنیانگذار(امام خمینی) ولی از زعم خود رئیس الروئسا ..!! ( افسوس به وقت لزوم جهت سروسامان شهر برای ساکنان و میهمانانش بی تفاوتند و راه از آن می گردانند ، با تیغ آسفالتش می کنند و نمک بر زخمهایش می پاشند ؛ ولی به یمن حضور حضرت رئیس الروئسا می آرایندش … )
اما به راستی آمدنش دردی از پیکر این پیر روزگار بر می دارد؟؟ زخمهایش را مرهم میکند؟؟ یا فقط سنگینی ای می شود باز هم بر دوش مردم رنج کشیده ؟؟!
تا به حال چه دیده ایم از تشریف فرمایی از ما بهتران؟؟ گمان می کنید کاخ نشینان را دَرکیست بر سوز دل کوخ نشینان؟ (خنده ام می گیرد ؛ ما هم نام خود را گذاشته ایم کاخک نیشن اما افسوس شاید اگر نامش را کوخک می گذاشتیم برایمان گوارا تر بود! مَثَلمان شده مَثَل سبیل چرب ).
نه دوستان … نه یاران … کاری از دست اینان برای ما بر نمی آید … باید بگوییم مرا به خیر تو … ! ؛ علاج کار دست خودمان است و بس ، تا چشم به دست دیگران دوخته ایم هیچ است .
…
مردم کویر این خطه ، مردم قناعت و صبر ؛ دل خوش کرده به آمدن همین یزیدهای روزگار !!!
و البته مسرور ، سر بلند و ملتئم به لطف عزیز گرانقدر که ما را مفتخر کرده و در روز دردمندیمان به ۴۶ دوره آفتاب پیش همراه مریدانش خود را بر سر کلوخ های شهر رسانده و همراه با مردمانش خاک بر سر ریخته و با دُر کلام خود اینچنین شرمسارمان نموده :
چقدر دردناک است …
دیدن وضع و حال زنی که برای بیرون آوردن جسد کودکانش ، خاک را با سرپنجه اش می خراشد ؛
پیرمردی که به کاشانه برباد رفته خود نگاه می کند ؛
خانواده آبرومندی که باید لباس و پتوی کهنه هدیه شان کنی …
و سر آخر زیر گامهایشان بر سر راه چمنزار شد .
دل شهر پر درد است و چشمهایش کاسه خون و مرثیه های من هم آتشیت بر در دردهایمان .